عشق پریشون | ||
گیرم که نام من ز لبت محو گشت و مرد یاد مرا چگونه فراموش می کنی؟؟؟؟؟ * * * خورشید مرده بود و هیچکس نمی دانست که نام آن کبوتر غمگین کز قلبها گریخت ( ایمان) است* * *
روسپی های پاکدامن را به خاطر پاکدامنان هرزه از شهر می رانند
* * *
من نسلی متفاوتم که از امروز گرگ را به حراست گوسفندان گماشته ام و کرکسها را به جای کبوتران به آسمان پرواز داده ام... که نسل من همیشه تشنه بود نه چشمه !!!! * * *
با هیچکس به کشتن من مشورت مکن!! ترسم خدا نکرده پشیمان کند تو را
* * *
ای برونت پر سکوت و سینه ات آکنده از فریاد از چه اینسان لب فرو بستی و اندر خویشتن هستی گرچه دردت هست لحظه ای بگشا لبت را هرچه باداباد...
* * *
دلگرمی روزهای سردم نشدی شادابی رنگ و روی زردم نشدی صد بار تو را صدا زدم با دل تنگ ای عشق تو هم چاره ی دردم نشدی
* * * اگر مرا و تو را زندگی بهم نرساند، همین نیاز که با هم شریک درد و غمیم برای بودن ما افتخار آمیز است * * *
...درسته کوه دردی درسته خیلی دوری درسته عادت تو فقط شده صبوری درسته سهمت اینبار از فاصله زیاده درسته گم شدی باز تو گرگ و میش جاده تو مثل من شکستی سنت عاشقی رو خوب می دونم سهم من فاصله میشه از تو...
* * *
* اگر یک شاخه از تنهایی من بر زمین افتد بپوشاند زمین را جنگل خاموش تنهایی *
* * * تا با توام بیشتر از همه ام تا با خودم کمتر از همه ! ! ! * * *
آنکه می آید نخواهد ماند... آنکه خواهد ماند، آنکه می خواهد بماند ؛ آنکه می ماند نمی آید [ پنج شنبه 88/4/25 ] [ 8:11 عصر ] [ ویس محلوجی ]
[ نظرات () ]
((حسرتی کال برای روز پدر)) من از این سکوت خسته ام؛من از این روزمرگی خسته ام،تمام خانه بوی بغض می دهد .پدر نیست پدر چند سالی می شود که نیست چند سالی می شود که مرده پدر مرده اما هنوز عطر عرق آمیز تنش،دود سیگارش را حس می کنم.پدر اگر بود هنوز هم وقتی از سرکار بر می گشت گونه ام را می بوسید و با اینکه در گیرودار نبودن است نم بوسه اش را روی صورت باران خورده ام لمس می کنم. پدر نیست اما هنوز در کشاکش احساسات برفی ام دستان یخ بسته ام را به گرمی می فشارد و ها می کند تا دوباره وجودم تمنای زندگی گیرد. پدر آن روزها که بود پیلگی معنا نداشت ومن حس پرواز داشتم اما وقتی که رفت در این انزوای شیشه ای بهت زده زانوی غم به آغوش کشیدم و خاطره ی پرواز از ذهنم گریخت. پدر وقتی می رفت خدا حافظی را فراموش کرد و رفت ،پدر رفت و نامه ای هم نداد ،پدر چند سالی می شود که تولد من از یادش رفته و بدون حضورش شمع ها را بدون هیچ آرزویی فووت می کنم.امروز باز هم روز پدر است و پدر باز هم نیست و تبریک در دل ماتم گرفته ام خشک می شود ولبان تشنه ام را تر نمی کند.این تبریک در دلم حسرت شده.حسرتی کال. [ دوشنبه 88/4/15 ] [ 11:18 صبح ] [ ویس محلوجی ]
[ نظرات () ]
من اگردختر نفرین شده ی اندوهم یا که از نسل گلی هرزه میان کوهم تو هم آن آدمک چوبی پیمان شکنی که فقط لایق آتش زدنی [ یکشنبه 88/4/14 ] [ 6:20 عصر ] [ ویس محلوجی ]
[ نظرات () ]
من فریادی برنیامده ام بر لکنت همیشگی جهان و اتفاقی نیفتاده در ذهن بارور خدا، که مسیح را اگر به نطفه نمی نشست جهان برای همیشه چیزی کم داشت، آنگونه که اینک مرا از ناسروده ترین شعر جهان به حنجره دارم؛ باری، باری؛ مسیح را جز اینگونه زادن اگر تولدی بود تمام روسپیان؛ کودکان خویش را مسیح می خواندند و جای هر درختی در جهان صلیبمی رویید. [ یکشنبه 88/4/14 ] [ 6:18 عصر ] [ ویس محلوجی ]
[ نظرات () ]
من می خواهم فقط با خودم باشم بی هیچ تکیه گاهی حتی دیوار ! !... [ یکشنبه 88/4/14 ] [ 6:16 عصر ] [ ویس محلوجی ]
[ نظرات () ]
یک جفت چشم مشکی و غروبی که هیچوقت ندیدمش نیمکت خالی و یاد تو که مثل یک رهگذر غریبه... می آید و می رود من می مانم و یک مشت تنهایی که هر روز تا لب جاده خاکی بدرقه اش می کنم [ یکشنبه 88/4/14 ] [ 5:52 عصر ] [ ویس محلوجی ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : سیب تم] [Weblog Themes By : SibTheme.com] |